بعد از مدتها موفق شدم فیلمی را بر پرده ی سینما ببینم؛ هم به دلیل مشغله ی زیاد و هم اینکه فیلمی، آن جذابیت را نداشت که مثل منی را که برای سرگرمی فقط، به سینما نمی رود را به سالن بکشاند. چون هنوز مدت زیادی از اکران فیلم موثر «چ» بر روی پرده ی سینماها نگذشته است پرداختن به آن خالی از لطف نیست.
بنای پرداختن به مسائل فنی فیلم که ورود به آن در تخصص من نیست را ندارم، اما انصافا کششها و جذابیت برخی صحنه ها و قصه ی کلی فیلم را نمی توان نادیده گرفت. صحنه ی معروف سقوط بالگرد از آن دست است و نیز کشش و تعلیق داستان که تا لحظه ی آخر، بیننده نمی داند، عاقبت کار چه می شود و مثل اغلب فیلمها خبری از رسیدن نیروی کمکی و تازه نفس نیست و در نهایت نیز تماشاگر شوکه و متحیر و در عین حال خوشحال از پایان زیبا و غیر تکراری قصه همچنان روی صندلی نشسته و بلند نمی شود. در سالن سینما شاهد بودم که پس از پایان فیلم و لحظاتی پس از آن که پرده تاریک بود و تا تیتراژ پایانی شروع نشد هیچکس از صندلی خود بلند نشد. البته که از بازی درخشان بازیگرانی چون عرب نیا و زارعی و حمیدیان حرفی نمی گویم که چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است.
صادقانه اعتراف می کنم که شخصا و تا قبل از دیدن این فیلم می پنداشتم که حاتمی کیا تلاشش را کرده و تکلیفش را ادا کرده و هرچه در چنته داشته، رو کرده است و بیش از این نباید از او انتظار داشت و این فیلم را نیز با سوءظن تماشا کردم.
اما بعد از دیدن این فیلم متوجه شدم که ابراهیم همان ابراهیم «دیده بان» است فقط باید به او میدان دید و مانور مناسب داد تا گرای درست و درمان بدهد. بعد از تماشای فیلم بود که به دلیل هجمه ها و جوسازی های اخیر جریانات همیشه مخالف خوان سینمای انقلاب و دفاع مقدس، علیه حاتمی کیا و فیلمش پی بردم.
تا پیش از این از خود می پرسیدم مگر مطرح کردن یکی از قهرمانان ملی کشور چه ایرادی دارد؟ مگر الگوسازی از چهره درخشان شخصیتی علمی، فرهنگی، جهادی و عرفانی و... همچون شهید والامقام دکتر مصطفی چمران، برای نسلهای فعلی و آینده چه ضرری برای برخی افراد و گروه ها دارد که به آن حمله می کنند و سخنان کارگردان را بهانه و مستمسک قرار می دهند. اما وقتی فیلم را تا انتها دیدم به اصل ماجرا پی بردم و فهمیدم که علت همه این بی انصافی ها و جرزنی در جشنواره و هجمه های رسانه ای و... ریشه در کجا دارد؟ برای همین این سطور را قلمی کردم تا هم دست مریزادی به ابراهیم سینمای انقلاب اسلامی بگویم و هم سره از ناسره ی انتقادهای سالم و سازنده از فاسد و گزنده معلوم و روشن گردد.
همه ی حرف این فیلم فاخر در سکانس پایانی جمع شده است و اتفاقا دیگران بسیار خوب پیام حاتمی کیا را گرفته اند و ناگزیر آرامششان به هم ریخته است.
بله فیلم ظاهرا راجع به چمران است! آرامش و طمانینه ی عجیب دکتر که نشان از روح بلند و آرام اوست به زیبایی به تصویر کشیده شده است. شجاعت و از خودگذشتگی و در عین حال زیرکی و باهوشی چمران کاملا روشن و گیراست و به گذشته ی علمی و مبارزاتی و حتی عاطفی او در قالب دیالوگ ها و تصاویر متناسب پرداخته شده است.
اما این همه عظمت و بزرگی، این همه ایثار و آرامش و فراست و شجاعت و... از کجا نشات گرفته است؟
حاتمی کیای دیده بان! آرام آرام گرا می دهد: اول اینکه چمران، چمران امامت است چه در لبنان با امام موسی صدر و چه در ایران با امام خمینی(ره). او که مهد علم و صنعت و تکنولوژی (امریکا!) را رها کرده و به یاری شیعیان محروم لبنان شتافته و اینک به عشق امام(ره) به نهضت امام میهن خویش پیوسته است. این همه اطمینان و آرامش و شجاعت محصول عشق و ایمان و اطاعت است.
دوم اینکه چمران بهانه است برای گفتن از مظلومیت مدافعان حقیقی انقلاب و کشور، و خیانت صاحب منصبان بنده ی زور و زر. دستمال سرخ ها مظهر مدافعان مظلوم و از جان گذشته ی این کشورند که فقط به عشق امام(ره) پای در میدان خون و خطر نهاده اند و مردم رنج دیده ی پاوه و مسلمانان کرد نیز کسانی هستند که پای انقلاب امام(ره) ایستاده اند. و الا چمران خود کتابی است طولانی!
و دست آخر اینکه کلید! فتح همه ی بحرانها و قفلهای ناگشودنی، نفس مسیحایی ولایت است و بس. همه منتظرند ببینند این بحران چگونه پایان می پذیرد؟ آیا مهاجمان بی رحم وارد شهر شده و مقر مدافعان که آخرین سنگر است سقوط می کند و دستمال سرخ ها و چمران و مردم همه قتل عام می شوند؟ یا اینکه نیروهای تازه نفس و کمکی از راه می رسند و غائله ختم به خیر می شود؟ نه هیچکدام نیست، آنچه فاتح بحران است از جنس حرف است،سخن است، فقط پیام اثر گذار و نافذ امام امت است که درهای بسته را می گشاید و آرامش و اطمینان را به جامعه باز می گرداند و مهاجمان را فراری و خائنان و کم کاران را هشدار می دهد.
آری حاتمی کیا، کیمیای انقلاب اسلامی را به رخ کشیده است و خوشبختانه در تاریخ تصویری کشور ثبت کرده است تا نسلهای آینده بدانند که چگونه این ملت با دست های خالی مقابل تمام زورگویان دنیا ایستادند و پیروز شدند؟ اگرچه هزینه های گرانی هم پرداخته اند که یک قلمش هزاران چمران است، بله با اطاعت و پشتیبانی از ولایت فقیه و امام امت.
ابراهیم جان! باید هم از دستت آزرده و عصبانی باشند، دیده بان! گرا را درست داده ای. باید هم منتظر آماج حملات شدن باشی! نوش جان و گوارایت که به راه دوستان شهیدت اقتدا کرده ای! بهانه می گیرند و آسمان، ریسمان می بافند اما تو به هدف زده ای. دست مریزاد! اما بدان! ما که فهمیدیم، دیگران هم فهمیده اند:
این فیلم «چ» نبود «چ» مثل چمران...
این فیلم «خ» بود «خ» مثل خمینی(ره) مثل...
زمانی که اشعار شاعران بزرگ را می خوانیم و آثار گرانسنگ ادبی را مرور می کنیم، وقتی نگاهی به آثار ارزشمند ادبیات ایران و اسلام می اندازیم و برای مثال لیلی و مجنون عبدالرحمن جامی یا بوستان و گلستان جناب سعدی را مطالعه می کنیم و یا اشعار حماسی فردوسی را تورق می کنیم و یا غزلیات شیرین جناب حافظ را م یخوانیم و می شنویم و یا مثنوی معنوی مشهور جناب مولانا را می خوانیم و... به یک نتیجه می رسیم و آن این است که این عالمان و بزرگان با استفاده از این فن، یعنی ادبیات، در واقع به بیان پند و اندرزها پرداخته و در مسیر تبیین حقایق معنوی و مادی در راستای تربیت و هدایت جامعه ی خویش گام برداشته اند.
آری وقتی که زندگی نامه ی اکثر این دانشمندان را مرور می کنیم و احوالات ایشان را مورد بررسی قرار می دهیم، به یک نتیجه ی قطعی می رسیم و آن این است که این حضرات فقط و فقط شاعر نبوده اند که به شغل شعر گفتن مشغول باشند و از همین راه ارتزاقی بکنند و دیگر هیچ، بلکه با مرور آثار و نیز زندگی ایشان این حقیقت را در می یابیم که این بزرگان، غالبا از علما و دانشمندان دینی عصر خویش بوده اند و فعالیت های علمی و دینی وجهه ی همت ایشان بوده است.
این ابیات نمونه ی مشتی از خروار است:
عشقت رسد به فریاد گر خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
هرگنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود
اما چرا شهره به شاعری و ادیبی شده اند؟ و اشعار بسیار و در عین حال کم نظیر از ایشان به جا مانده است که حقا و انصافا نیز مایه ی افتخار هر ایرانی مسلمان بوده و خواهد بود.
پاسخ این سوال گرچه ممکن است متعدد باشد اما آنچه که به عقل و منطق نزدیکتر است یک چیز است و آن این است که این مصلحان بزرگ، از ابزار غالب زمان خویش بهترین بهره ی ممکن را در مسیر اشاعه و نشر ارزشها در جامعه ی دوران خویش برده اند.
ارزشهایی چون اطاعت از خالق، مناعت طبع، عشق حقیقی و الهی، ساده زیستی و دفاع از حق و حقیقت و... را به خوبی و با بیانی هنرمندانه در جامعه پیرامون خویش نشر داده و آنها را نهادینه کرده اند. در سالیان متمادی ادبیات و فنون مربوطه ی به آن مثل انواع شعر و خطابه و... مهمترین ابزار و وسیله ارتباط جمعی و اجتماعی در جامعه اسلامی ایران بوده است، برای همین نیز عالمان و دانشمندان دینی حسب وظیفه ی دینی و انسانی خود در این عرصه ها ورود کردند و الحق چه ورود کردنی؟! تا آنجا که برخی از این بزرگان همه ی اعتبار و عظمت علمی خویش را در راه انجام وظیفه ی خطیر تبلیغ ارزش های اصیل دینی فدا کرده و به جای اینکه به عالم و دانشمند و... شهره بشوند به شعر و شاعری مشهور شده اند و یکه تاز عرصه ی این میدان بوده اند و البته ماندگار و رمز ماندگاری کار و نامشان آیا چیزی جز اخلاص و نظر لطف و عنایت الهی می تواند باشد؟
آری عالمان دین در هر برهه ای از زمان براساس وظیفه دینی و الهی خویش بهترین راه ممکن و کارآمدترین وسیله و ابزار عصر خویش را برای ترویج و اشاعه ی فرهنگ اصیل دینی در جامعه ای که مامور به هدایتش بوده اند، برگزیده اند و در راه این مجاهدت، بر هر چه نام و نان و... بوده چشم پوشیده اند و صد البته که حق متعال مزد زحمات و مجاهدتشان را به خوبی ادا کرده که : انا لا نُضیعُ اجرَ مَن احسَنَ عملا (کهف/ 30)
حال باید پرسید اگر همان عالمان و دانشمندان با همان روحیه ی عمل به تکلیف در عصر ما بودند در کدام عرصه ها ورود می کردند؟ آیا صرف اینکه ابزار و رسانه های بی بدیلی مثل منبر و محراب و جماعت و جمعه در اختیار ما باشد، برای جامعه ی امروزی کفایت می کند؟ صد البته که باید همین رسانه های بی جایگزین را با تمام توان حفظ کرده و ارتقاء داد، اما باید دید که عرصه ی اثرگذاری بر اذهان و اندیشه ها در جوامع امروزی تحت سیطره ی کدام ابزار و رسانه هاست؟
آیا چیزی غیر از محتوای اثرگذار تلویزیون و سینما و ماهواره ها و شبکه های اجتماعی می تواند جواب ما باشد؟ این محتواهای موثر با همه تفاوت هایشان یک چیز بیشتر نیست؛ فیلم و همه متعلقات آن، همان چیزی که امروزه از صبح تا شام جمعیت های کثیری از جوامع بشری را به خود مشغول کرده و شیاطین نیز سرمایه گذاری های کلانی روی آن کرده اند.
اگر عرصه و میدان امروز، عرصه ی مبارزه ی رسانه ها بوسیله ی فیلم و سریال و کلیپ و... هست که هست، عالمان و اندیشمندان دین در کجای این میدان قرار دارند؟
به این تعبیر یکی از استراتژیست های وطنی که گفته بود: (نقل به مضمون) « به نظر من اگر امام صادق(ع) امروز بودند به شاگردانشان می فرمودند که سریال و فیلم بسازند» بسیار فکر کرده ام. شاید در نظر اول حرف عجیبی به نظر برسد، اما واقعیت انکار ناشدنی است.
آیا وقت آن نرسیده که حداقل بخشی از عالمان دین در این عرصه ی اثرگذار، جانانه و موثر ورود کنند؟ (البته و یقینا بعد از آموختن کامل این فنون)
اگر بگویی که خیلی ها در این میدان وارد شده اند، خواهم گفت: خروجی و اثر آن چه بوده است؟ اگر مدیریت رسانه! کفایت می کرد عالمان گذشته نیز بهتر از ما می توانستند شاعران و ادیبان عصر خویش را مدیریت کنند تا محتوایی اثرگذار تولید کنند، ولی خودشان پای در میدان رزم فرهنگی با مقتضیات زمان خویش نهاده و آثار اثرگذار ماندگار خلق کردند.
اگر به همین که یکی دو تا فیلم ساز متدین پیدا بشوند و در فیلم هایشان دوتا صحنه ی سلام نماز! بازیگران را بگنجانند، اکتفا کنیم کافی است؟
آیا همین که چند برنامه ی گفتگومحور با حضور چند عالم اجرا بشود رسالت ما ادا شده است؟ البته که آن هم غنیمت است ولی باید به خود آئیم و مانند سلف صالح، گروهی از عالمان، مجاهدانه پای در این عرصه های نوظهور بگذارند و خالصانه و برای رضایت الهی و انجام رسالت هدایت جامعه در مسیر تعالی اسلامی اقدام کنند.
انجام رسالت انبیای الهی در هر عصری با ابزار همان عصر پیش رفته است. به قول علمای کلامی اگر معجزه حضرت موسی(ع) عصای اژدهاشونده است، به دلیل آن است که در عصر موسی(ع) ابزار سحر و جادو در جامعه رواج فراوانی داشته است.
اگر حضرت مسیح(ع) کور مادرزاد را شفا می دهند و... دلیل آن پیشرفت و اشاعه ی علم طب و پزشکی در آن دوران بوده است.
و اگر پیامبر خاتم(ص) با قرآن و کتاب ظهور می کنند، دلیل آن گرایش مردم آن عصر به ادبیات و فصاحت و بلاغت و... بوده است.
وارثان انبیاء، باید ابزار عصر خویش را بشناسند و با همان ابزار به رسالت علمی و دینیشان عمل کنند.
پ ن: این یادداشت قبلا در سایت جهان نیوز منتشر شده بود.
تا پیش از صدور فتوای تاریخی میرزای شیرازی بزرگ (ره) و تحریم تنباکو، زعمای شیعه، مُلهَم از دست لطف و عنایت خداوند همّ و غمشان بر پرورش یافتن طفل نو پایِ نهضت شیعیِ محروم از وجود ظاهریِ امام معصوم(ع)، در عصر غیبت کبری، و مصون و محفوظ نگه داشتن این حقیقت از آفت ها و زد و خوردها، متمرکز بود تا تشیع معصوم به مرز بلوغ فکری و جمعیتی و عملیاتی برسد. ابراز نگرانی و حتی گریستن میرزای بزرگ بعد از صدور فتوای تحریم تنباکو مبنی بر کشف و آشکار شدن نقطه ی قوت اسلام و تشیع نیز ناظر بر همین معنا بوده است.بعد از آن نیز و در اعصار بعدی، باز هم پوشیده نگه داشتن و تحفظّ جامعه ی شیعی از درگیری ها و گرفتاری ها وجهه ی همّت علما و زعمای وقت شیعه بوده است، عملکرد بزرگانی چون مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری (ره) و حضرت آیت الله العظمی بروجردی (ره) در نوع برخورد با طواغیتی چون رضا پهلوی قلدر و محمدرضای پهلوی که کمر به هدم اسلام و حوزه ی علمیِ شیعه و یا حداقل استحاله و انحراف آن بسته بودند نیز در همین راستا برآورد می گردد و البته که این امر نشان از آن دارد که خط رهبری و هدایت تشیع در تمام طول تاریخ از مرکز عصمت و ولایت کلیه ی الهیه که همانا وجود امام معصومِ حیّ و حاضر و ناظر است، کنترل شده است.تا اینکه با سپری شدن ایام، زمان رسیدن این حقیقت نورانی به دوران شکوفایی و آمادگی جهت ورود مستقیم به صحنه های اداره جامعه و قابلیت پنجه در پنجه شدن با سران طواغیت و استکبار فرا رسید.
اینجا بود که زعیم وقت حوزه های علمی تشیع، آغاز مبارزه ی پایان ناپذیر با شیاطین را اعلام کرد و در این راه هر سختی و گرفتاری را به جان خریده و پای در عرصه مجاهده ی فی سبیل الله گذاشت و عَلَم رهبری و امامت امّت اسلامی را بر دوش گرفت. کلید واژه های آن عارف روشن ضمیر، گواه این مدعا است، آنروز که بانگ برداشت «امروز تقیه حرام است ولو بلغ ما بلغ» به راستی از کدام تقیه حرف میزد و منظور او از هرچه بادا باد! چه بود؟
آیا جز این بود که نقطه قوت و تمرکز اسلام ناب و تشیع اصیل را که سالیان دراز در گهواره ی تربیت علمای بزرگ رشد و نمو کرده است را آشکار می کرد؟ همو بود که با علم و اطلاع از ظرفیت عظیم توده های اسلامی خطاب به دشمنان فرمود: «سربازان من اینک در گهواره ها هستند» و جهانیان بعد از پانزده سال از آغاز نهضت امام راحل عظیم الشأن(ره) شاهد «انفجار نور» و «طلوع فجر» انقلاب عظیم اسلامی و تحقق وعده های الهی آن یار سفر کرده یکی پس از دیگری بودند. لهذا وقتی که فرمود «ما در انتظار رویت خورشیدیم» و «اسلام سنگرهای کلیدی جهان را فتح خواهد کرد» طواغیت و شیاطین عالم به تکاپو افتاده و اتحادی کم نظیر را رقم زده و جنگ احزابی دوباره عَلَم کردند تا ریشه های این انقلاب نو پا را بخشکانند و همین امر، نشان از قدرت و عظمت این حرکت اصیل اسلامی دارد و به قول امام راحل عظیم الشان(ره): اگر آنچنان که سران کفر و شرک ادعا می کنند که اتفاق مهمی در ایران رُخ نداده است، پس این همه سر و صدا برای چیست؟
آری تمام توان استکبار جهانی به میدان آمد و انواع و اقسام ترفندها و مکر و حیله ها به کار بسته شد تا جلوی حرکت سیل آسای انقلاب اسلامی و امواج خروشان بیداری اسلامی که از این مرکز علم و فقاهت و معنویت به گوش مستضعفان عالم می رسید، گرفته شود. که فقط و فقط یک قلم از آن هزاران، تحمیل جنگ ناجوانمردانه ی هشت ساله بر مردم ولایتمدار و مظلوم مسلمان ایران بود، چه خون های پاکی که به ناحق ریخته شد و... تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
اما با گذشت زمان و افزایش روز افزون قدرت تاثیرگذاری انقلاب اسلامی، اینک دشمنان قسم خورده ی اسلام با ناامیدی از انواع و اقسام حیله ها و مکرها و فشارها و تحریم های اقتصادی و سیاسی، و تهاجم ها و شبیخون های فرهنگی و... آخرین تیرهای ترکش خود را با تمام توان به سوی این مرکز انتشار نور و بیداری پرتاب می کنند. اینکه می گوئیم آخرین تیرها! نیز برگرفته از کلام زعیم و رهبری عزیز این نهضت است که دقیقا و طابق النعل بالنعل پا جای پایِ رهبر و پیر و مراد سفر کرده ی انقلاب اسلامی گذاشته و عَلَم مبارزه و مجاهده را بر دوش می کشد. آنجا که فرمود: «ما در حال گذر از پیچ مهم تاریخی هستیم...» که انشاء الله با گذر از این پیچ مهم تاریخ دشمن به گرد پای این نهضت هم نخواهد رسید.
اما این آخرین ترفند و حیله ی دشمنان چیست و سرفصل های آن کدامند؟
دشمن با رصد طولانی و صرف هزینه های هنگفت، علیرغم رها نکردن دیگر ترفندها، به شدت روی این مساله متمرکز گشته، چون اثرگذار ترین سلاح شیاطین در طول تاریخ نیز همین حربه بوده است. «با سلاح دین و معنویات به جنگ دین رفتن» که در غالب ارائه نسخه بدل! و جایگزین تقلبی! در افکار عمومی و بین مسلمانان و خصوصا شیعیان و با هدف به دست گرفتن پرچم مبارزه و در نهایت تخریب و به انحراف کشاندن جریان اصیل دینی و انقلابی عمل می کند.
این نوشتار گنجایش بررسی و شمردن همه مولفه های این حرکت دشمنان دیرینه اسلام و انقلاب را ندارد ولکن جهت تنویر افکار مخاطبین عزیز، برخی از سرفصل های این جریان را نام برده و فصل مشترک این حرکت و جریان اغواگر با دیگر جریانات منحرف و فاسد را بر می شمریم تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد.
1- ایجاد تفرقه بین شیعیان و اهل سنت (بوسیله توهین به مقدسات اهل سنت و...)
2- تایید شعار نه غزه نه لبنان! به بهانه ی اول بقیع بعد غزه! و منحرف کردن ذهن شیعیان از دشمن شماره ی یک اسلام یعنی صهیونیسم بین الملل.
3- کوبیدن دولت حاکم در ایران و وانمود کردن چهره ی جمهوری اسلامی بعنوان دشمن اهل بیت(ع)!
4- دفاع از آمریکای جهانخوار به بهانه ی آزادی بیان در آن کشور (بعنوان نمونه شخص هتاکی مثل الله یاری! در آمریکا نه تنها مانند علمای بزرگ و معروف شیعه در لیست سیاه و ممنوع الخروج نیست بلکه با ویزا و اقامت رایگان شبکه ی تبلیغی دارد)
5- اعتقاد به عدم ایجاد شرایط ظهور و تعطیلی جهاد و...
6- رواج انحرافات و خرافات و ایجاد بدعت در دین (مثل ترویج قمه زنی و روی ذغال و خار راه رفتن و روی شیشه غلتیدن و...)
اما فصل مشترک این جریان با تمام حرکت ها و ترفندها و گروه های مختلفی که در حال ستیز با اسلام و مانع تراشی در مسیر حرکت انقلاب اسلامی است یک چیز است که با همین ملاک و معیار می توان میزان کج اندیشی و اعوجاج فکری ایشان را دریافت و این فصل مشترک چیزی نیست جز «مخالفت و عناد با مرجعیت بیدار شیعه و روحانیت اصیل و انقلابی» که البته در شکل ها و لباس های گوناگون خود را عرضه می کند. از مستکبرین عالم و سرویس های جاسوسی غربی و عبری و مزدوران رژیم صهیونیستی گرفته تا گروه های وهابی و تکفیری و تا منافقین و سلطنت طلب ها و بهائیت و فرق ضاله دراویش و منافقین جدید، همه و همه مستمرا بر طبل مخالفت با علما و مراجع تقلید اصیل و بیدار شیعه کوبیده و دائما این جریان اصیل و معنوی و انقلابی را تخطئه می کنند.
تا جائیکه جدیدترین مدل این جریان که در لباس روحانیت شیعه! و سینه چاک! محبت اهل بیت(ع) آن هم از نوع تندرو و هتاک و عصبی آن و با چندین شبکه ی ماهواره ای جلوه می کند، با شدت و حدّت تمام، علمای راستین شیعه و مراجع معظم تقلید و عارفان بالله و عالمان ربّانی، حتی کتب ناب و اصیل و حاوی معارف عالیه اسلامی را مورد عتاب و هتک و حتی لعن و نفرین قرار می دهد. به خیال اینکه در عوض پول های هنگفتی که از اربابان لندن نشین و... خود گرفته است، خوش خدمتی کرده و تفرقه ای در صفوف به هم فشرده ی امّت اسلامی بیفکند. هیهات که با یک حرکت روشنگرانه و اشاره ی عالمانه ی ولی امیر مسلمین همه تلاش مذبوحانه ی این جریان بر باد می رود. آنجا که فقط به اشاره ای فرمود: «تشیعی که از انگلیس تبلیغ و ترویج بشود به درد نمی خورد».
بصیرت و روشن بینی، رمز ادامه ی مسیر اسلام ناب و تشخیص راه از بی راه است و شرط داشتن بصیرت، اطاعت از ولایت در جمیع شئون است و اگر اینچنین بودیم و پشتیبان ولایت فقیه، زحمات دشمنان و شیاطین چیزی جز خُسران نصیبشان نخواهد نمود، همچون همه ی تاریخ.یُریدون لِیطفئوا نورَ اللهِ بأفواهِهِم وَ اللهُ متمُّ نورِهِ و لو کَرِهَ الکافرون (صف/8)
نقل است جوانی از بن باز مفتی سلفی سعودی که نابینا بود و از سردمداران قائلین تفسیر به ظاهر آیات شریفه قرآن، درباره ی آیه 72 سوره اسراء پرسید: شما که قائل به ظواهر آیات هستید، پس معنای این آیه طبق نظر شما این است که هرکه در دنیا نابینا بود و از نعمت بینایی محروم، در آخرت نیز کور و نابینا محشور خواهد شد؟ می گویند بن باز سر به زیر افکنده و جوابی نداشت که بدهد.
«وَ مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبیلاً» (اسراء/72)
بموجب این آیه شریفه کوردلی و کور باطنی در این دنیا موجبات نابینایی در عالم آخرت خواهد بود، بر خلاف تفکرات سطحی نگر و ظاهر بین که تلاش دارند از اسلام و تعلیمات عالی آن فقط سیمایی ظاهری و قشری و خشن ارائه دهند، علمای ربانی و راستین بر این قائلند که این آیه شریفه به مقتضای سیاق و آیات قبل و بعد به مساله عدم بصیرت و ندیدن حقایق در دنیا و آخرت می پردازد.
عالم عامل و مفسر کبیر قرآن مرحوم علامه طباطبایی اعلی الله مقامه الشریف در تفسیر گرانسنگ المیزان در ذیل این آیه با توجه به آیات قبل این جمله را می فرمایند: هرکس در این نشئه یعنی زندگی دنیا، امام حق را نشناسد و از او پیروی نکند در سرای آخرت راه به رستگاری نخواهد یافت و آمرزش الهی را نخواهد دید.
آری این است همان تیزبینی و نازک اندیشی که در سایه عمل به دستورات الهی و داشتن ورع و پرهیزکاری، انسان را به فهم هرچه صحیحتر کلام نورانی پروردگار متعال نزدیک و نزدیک تر می کند.
اطاعت از ولی و امام حق، اطاعت از رسول خدا(ص) است و در نهایت اطاعت از حضرت حق جل و علا است و این رمز موفقیت کسانی است که دین و تعلیمات آنرا دُرست فهمیده و در این مسیر ایستادگی کرده و از انحرافات و کج رویها و کج فکریها برحذر باشند تا با روشن بینی و بصیرت در این دنیا یعنی شناخت و تبعیت از امام حق به فلاح و رستگاری در سرای آخرت دست یابند.
طوبی لهم و حُسن مأب...
این ابیات پس از اولین زیارت حرم سیدالشهداء (ع) سروده شد.
در این ایام پس از محرم و صفر، دلتنگی یاد و نام ارباب کل باعث شد این غزل را در پست جدید بگذارم.
تقدیم به همه ی دوستانِ دلتنگ حضرت سیدالشهداء (ع):
هنوز مات حضورم به محضرت هستم
دوباره در طلب وصل دیگرت هستم
هنوز هُرم وصالت در عمق دل جاریست
به بیرق حرمت دیده احمرت هستم
اگر که گوشه میخانه بوده ام لختی
هنوز در تب شُربی ز ساغرت هستم
عجیب یاد تو در دل نهاد دست ازل
که این حقیر هواییِ خاطرت هستم
هوای سوز لبانت بسوخت جان مرا
مدام یاد لبِ لعل و گوهرت هستم
نوای غربت سُرخت به گوش دل جاریست
اسیر ناله ی رگهای حنجرت هستم
به آفتاب جمالت که روی نی تابید
چنان قمر به طواف اندر سرت هستم
به حق ساقی عشقت بگیر دست مرا
زمین فتاده ی سیمای دلبرت هستم
ز بعد وصل چه سخت است بر مُحب هجران
دوباره در طلب وصل دیگرت هستم
شب بیست و نهم ماه مبارک اواخر جلسه خطاب به مردم گفتم:چون احتمالا امشب شب آخر ماه مبارک است و معلوم نیست که فردا شب جزء شبهای این ماه باشه یا نه، اجازه بدید امشب با این عزیز! وداع کنیم.
کمی از خوبیها و فضایل و صفای ماه مبارک و سحرها و افطارهای نورانی گفتم و فرازهایی از دعای چهل و پنجم صحیفه سجادیه(ع) را قرائت کردم (السلام علیک یا اکرم مصحوب من الاوقات...) و بعد شروع کردم به خواندن روضه ی وداع زینب و حسین سلام الله علیهما...( جای دوستان خالی).
وقتی به عبارت« مهلا مهلا یابن الزهرا(س)» رسیدم،به همان سبک سنتی ایرانی چند باری همه جمع این جمله را با من تکرار کردند.. که ناگهان احساس کردم مجلس حال و هوای دیگری گرفته و اکثر افراد جلسه حالت معنوی خاصی پیدا کرده اند و صدای گریه از همه جای جلسه به گوش می رسد،حتی بچه ها هم گریه می کردند و خودم هم...
جلسه را با دعایی که آمیخته به گریه ی شوق و غم فراق ماه مبارک بود به پایان بردیم و از فراز منبر فرود آمدم و برایم چای روضه! آوردند. هنوز چای تمام نشده بود که پیغام آمد که در قسمت بانوان حاج آقا را میخواهند و من با تعجب( و البته اصرار اطرافیان که لابد کار مهمی دارند) به سمت قسمت زنانه ی جلسه رفتم...
یاالله! یاالله!.. پرده را کنار زدند و دو سه نفری جلو آمدند و پس از سلام و احوالپرسی معمول، خانمی را نشان دادند و شرح ماجرا: ایشان از دوستان ما و مسیحی! هستند که دچار مشکلاتی شده بودند، امشب به او پیشنهاد کردیم که به جلسه دعا و توسل ما بیاید و او هم پذیرفت...
در اثناء جلسه و روضه مادرشان پیامک داده که این موقع شب شما کجا هستید و چه می کنید؟ که همین الان مشکل و گرفتاری ما برطرف شد و.. حاجت روا...
نگاهی به او کردم که قرآن ترجمه رومن را به سینه می فشرد و دوباره اشک می ریخت...
... و من در پوست خودم نمی گنجیدم که بار دیگر بر یقینم افزوده شد و کرامتی دیگر از خاندان عصمت و کرامت، آنهم نسبت به دیگران را دیدم... .
کیمیایی است عجب تعزیه داری حسین(ع) که نباید ز کسی منت اکسیر کشید.
در یکی از جلسات پرسش و پاسخی که معمولا یک ساعت به افطار برای خانم های ساکن رومانی (چه آنها که با مردان ایرانی ازدواج کرده و مسلمان شده اند و چه ایرانیان مقیم) برگزار می کردیم، ورود یک بانوی محجبه با حجاب کامل اسلامی (نه از نوع ایرانی) توجهم را جلب کرد. اولا اینکه روزهای قبل او را ندیده بودم و ثانیا حجاب خاص او که یک مانتوی بلند تا روی پا پوشیده و مقنعه ای به سبک ترک ها (ترکیه ای) به سر داشت.
کنار بقیه نشست و وقتی چند سوال و جواب رد و بدل شد، دیدم دستش را به نشانه ی اجازه بالا گرفته، گفتم: سوالتون رو بفرمایید. و او بی مقدمه و سریع شروع کرد به رومن حرف زدن، با اشاره حرفش را قطع کردم و گفتم یکی از بانوان کلامش را ترجمه کند. او با بغضی که چیزی نمانده بود به گریه تبدیل شود، می گفت و مترجم ترجمه میکرد: من مدتی ست مسلمان شده ام، نه بخاطر ازدواج با یک عرب یا ترک یا یک مرد مسلمان. من خودم و به اختیار خودم مسلمان شده ام ولی مسلمان ها برخورد خوبی با من ندارند و...
صدای اذان بلند شد و باید برای نماز جماعت به قسمت مردانه می رفتم. گفتم به او بگویید یک خواهش دارم و آن این است که یا امشب بماند تا حرف هایش را بشنوم یا جلسه ی دیگری بیاید، قول داد که خواهد آمد.
جلسه ی بعدی را با کمک بانوان بزرگتر جلسه به همراه یک مترجم برگزار کردیم. او ناراحت بود از برخورد برخی مسلمان ها و می گفت: به من می گویند تو چیزی از اسلام و خدا نمی دانی و دین مال ماست و از این حرفها... که حتما برای یک بانوی تازه مسلمان اروپایی سخت و سنگین است و خواسته اش این بود که یک مرجع تقلیدی یا بزرگی توصیه ای به ایشان بکند (ناگفته نماند که مشکل او با مسلمانان برخی کشورها غیر ایران بود) از او خواستم آرام باشد و یک یک به سوالاتم جواب بدهد و پذیرفت.
سوال 1: اصلا چطور شد که مسلمان شدی؟
جواب: مستاجر مادرم زن و مردی مسلمان بودند که با زن مستاجر دوست شدم و نماز خواندنشان توجهم را جلب کرد تا اینکه روزی مرد همسایه ظرفی غذا آورد و مارا به خوردن دعوت کرد. وقتی غذا را خوردم دیدم چه طعم عجیب و لذت بخشی دارد. گفتم این از کجا آمده؟ من هم می خواهم از آن بخرم. او گفت این را در مسجد ما می دهند و فروشی نیست. گفتم من هم باید بیایم و جلسه ی شما را ببینم و ... (در دلم می گفتم که توام در دام محبت ارباب ما گرفتار شدی؟ خوشا بحالت!)
سوال 2: چه چیز اسلام تو را جذب کرد؟ و تجسم تعلیمات اسلامی را کجا و در چه چیزی و یا در چه کسی دیدی؟
جواب: تاکید بر مهر و عطوفت و برابری در اسلام و آیات زیبا و نورانی قرآن نظرم را جلب کرد و همه ی اسلام را در جنگی دیدم که دشمن آب دهان به صورت امام علی(ع) انداخت و ایشان او را نکشت و... (و من دلم غنج می رفت از این شیفتگی و محبت و ...)
سوال 3: حالا که اسلام را به این خوبی دریافته ای اگر من مسلمان نوعی با تو و دیگران بد رفتاری کنم، به حساب اسلام می گذاری؟
جواب: (همراه با نرمش نسبت به ناراحتی و بغض قبلی) نــــــــــــــــــــه! ولــــــــی چرا من؟ چرا من باید این همه سختی بکشم و اذیت بشوم؟ حالا که به اسلام و خدا گرویده ام؟
سوال 4: ما در فرهنگ خودمان داستانی داریم به نام لیلی و مجنون، می دانی؟ می شناسی؟
جواب: نه (همراه با تعجب وکنجکاوی)
سوال 5: همان رومئو و ژولیت، می شناسی؟
جواب: بله بله! متوجه شدم.
سوال 6: (داستان شکستن کاسه مجنون توسط لیلی را نقل کردم و مترجم که بانویی ایرانی بود نیز با دقت و حوصله به رومن ترجمه کرد و... اگر با دیگرانش بود میلی/چرا ظرف مرا بشکست لیلی)
گفتم هیچ عشقی، و هیچ محبتی بدون سوز و گداز، بدون سختی و بدون رنج نبوده و نخواهد بود. چگونه انتظار داری که عشق حقیقی، عشق اعلا، عشق و محبت خدای خالق هستی که تو را انتخاب کرده بدون سختی و سوختن باشد؟
اینجا ها بود که دیدم می لرزد و اگر جمع نگاهش نمی کردند حتما گریه را سر داده بود و یقین کردم که محبت الهی در درون وجودش رخنه کرده و این آتش عشق حقیقی ست که می سوزاند و...
سوال 7: خوب هنوز هم مشکلی داری؟
جواب: نه! می دانم که این مشکلات نیز حل خواهد شد و...
به او قول دادم که سعیم را می کنم تا به همه ی مسلمان ها این مسئله را گوشزد کنم که بیشتر مراقب رفتارمان باشیم (البته توضیح دادم که برخی مشکلات نیز از اختلاف فرهنگ ها سرچشمه می گیرد) و توصیه کردم که به جمع ایرانی ها بیشتر بیاید که ذاتا مهمان دوست و غریب نوازند و به بانوان ایرانی نیز سفارشش را کردم که باب دوستی با او را بگشایند و رهایش نکنند و ...
دست آخر و موقع خداحافظی از او یک خواهش کردم که برای من نیز دعا کند که مطمئن بودم دعای این نورسیده به استجابت بسیار نزدیک است. و او می گفت که من قابلیت دعا برای دیگران را ندارم و با اصرار من پذیرفت ...
همه ی دین در اخلاق خوش و حَسَن داشتن است، یادمان نرود
پ ن 1: راستی نامش را به فاطمه تغییر داده بود.
پ ن 2: مراقب باشیم با رفتارمان کسی از دین زده نشود.
بعد از کلی کشمکش و برو و بیا و تعویض بلیط و ناهماهنگیهای معمول که شرحش بماند( با دهن روزه و ادامه منبر در تهران و تهیه حداقل ارز و تنبلی مسئولین مربوطه و...) با عجله و نسبتا دیر رسیدم فرودگاه امام(ره) و بعد از گذر از هفت خوان(اینجاها حال کسانیکه زیاد سفر خارجی میرند قابل فهمه!) وارد هواپیمای ترکیش شدم.
نکته ای توجهم رو جلب کرد بر خلاف همه که از این سفرها تعریف میکنند(مقوله ی بی حجابی مسافران ایرانی!!) احترام فوق العاده ی مهمانداران ترکیه ای و البته بی حجاب هواپیما بود که در طول سفر نسبتا طولانی تا استانبول(3ساعت) مدام به مسافران خدمات میدادند با روی خوش حتی برای جا دادن وسایل مسافران غالبا غیر هموطن خودشان روی صندلی بالا میرفتند و حتی بچه ی کوچک خوابیده را در صندلی مرتب میکردند که نظیرش رو در خطوط خودمان منکه ندیدم.
ساعت موبایلم نزدیکای 7 صبح رو نشون میداد و من نگران قضا شدن نماز صبحم مدام از پنجره بیرون رو می پاییدم ولی از روشنایی و طلوع خبری نبود و اواخر کار تازه نور کمی در افق دیده میشد که اعلام فرود خیالم رو راحت کرد.
ورود به فرودگاه استانبول همان و مواجه شدن با خیل جمعیت هفتاد و دو ملت و غالبا نیمه برهنه همان. حالا با چه زبانی با کی حرف بزنم با این چهره ی نا همگون با بقیه؟( محاسن و یقه آخوندی و کت و شلوار تو این گرمایی که همه عریانند. البته نا گفته نماند از اجبارات سفر خارجی که شخصی میروی نه دولتی لباس شخصی پوشیدن است به توصیه!)
همه مسافران ترانزیتی که دو تکه سفر میکنند رو تک تک شخصی بعد از رویت بلیطشان به سالن ترانزیت راهنمایی میکرد نه سالن اصلی فرودگاه که امکان نماز در آن باشد. نگران به ساعت که نگاه کردم دلم آرام شد چون ساعت فرودگاه 5:25 دقیقه رو نشون میداد و این یعنی برا نماز وقت هست.
رفتم کنار یکی از کارمندان فرودگاه و با ناامیدی به زبان اذری گفتم من میخوام نماز بخونم( از محسنات بلد بودن زبان مادری) در کمال نا باوری به ترکی گفت تو بیا و قسمت ورود ممنوع گیت رو باز کرد و گفت بعد از کنترل امنیتی وارد شو و دست چپ برو مسجد.(خدایا! اینجام اسمت برو داره قربونت برم).
بعد از کنترل از مامور بعدی هم خواستم برا نماز راهنماییم کند چون خیلی پیچ در پیچ بود. او هم به شنیدن اسم نماز با لبخند پرسید اهل کجایی؟ و وقتی نام ایران عزیز رو بردم لایکی نشانم داد و من خرسند خودم رو به مسجد رسوندم و نماز صبحم رو ادا کردم.
سر به سجده خدایا شکرت که به ادای فریضه ات قابلم دونستی و به نامت مفتخرم کردی.
پ ن: چقدر به ایرانی مسلمان بودنم ببالم؟!!.
... من جان ناقابلی دارم ...
... جسم ناقصی دارم ...
... اندک آبرویی هم دارم که آن را در راه شما (خطاب به امام زمان عج) می دهم...
این جملات فراموش ناشدنی را یادمان نمی رود، در آن نماز جمعه ی تاریخی و بشکوه، آن روز که آبرویت را در کف گرفتی و خاضعانه با آقا و مولای خویش سخن گفتی
گفتی و ما باریدیم... از این همه اخلاص، از این همه تواضع، از این همه نجابت و بزرگی و عشق و...
چه می گویم؟ اصلا... آن چه خوبان همه دارند...
و حال دنیا به تماشا نشسته است، عظمت و بزرگی و عزتِ شما و ما و همه ی ایرانیان را، دیگر حتی نمی توانند انکار کنند چیزی که عیان است در این حماسه ی سیاسی پر شور و شعور را. (البته که نمی توانند هم از خباثت ذاتی شان دست بردارند.)
ای رهبر و مولای ما!
درس های عشق و عرفان حقیقی را در کلاس عملی اداره ی جامعه اسلامی و در ولایت امر مومنین، چه زیبا و چه با حوصله به شاگردانت می آموزی؟
و خوشا به حال ما که در هوایی که تو نفس می کشی، به هوای تو تنفس می کنیم و از تو می آموزیم در مقام عمل هر آنچه را که خوانده ایم.
آری! اگر با خدا معامله کردی، او خریدار خوبی ست و چه خریداری!
اِنَّ اللهَ اِشتَری مِنَ المُومنین اَنفُسَهُم وَ ..... فَاستَبشِروا بِبَیعِکُم الَذّی بایَعتُم بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الفَوزُ العَظیم (1)
و ... خدا باز آبرویت داد!
1- سوره توبه/111
خاطره ای بیادم هست زمانی که در دفتر یکی از مراجع عظام تقلید بودم دختر خانم
جوانی مراجعه کرد و بعد از سوالات مکرری که حول محور توبه پرسید سر درد دلش
باز شد و در میان گریه های هر از گاهیش از گذشته ی نه چندان خوب خودش و نوع
پوشش و ارتباطاتی که داشته و مسائلی از این دست میگفت و حالا که توبه کرده
بود دنبال راهکار نزدیک شدن به خداوند بود و عجیب اینکه شدیدا از امام حسین(ع)
و کربلا دم میزد و به مجرد گفتن و شنیدن نام کربلا اشکش سرازیر میشد.
بعد از کلی صحبت از او پرسیدم چی شد که یکباره مسیرت عوض شد و به این نقطه
رسیدی؟ و او چه حکایت غریبی برایم نقل کرد: با همان حال و هوای سابق روزی در
خیابان قدم میزدم که رسیدم به یکی از این نمایشگاههایی که معمولا بچه های مسجدی
و بسیجیها از عکسهای شهدا و یادگارهای جنگ و ... برپا میکنند. بدون تصمیم قبلی
و بی اراده وارد آن نمایشگاه شدم و بعد از کمی قدم زدن جلوی عکس یکی از شهدا
میخکوب شدم و نگاه نافذ او مرا سر جایم نگه داشت و چنان تاثیری روی من گذاشت که
با گریه از آنجا خارج شدم و در خانه هم کلی گریه کردم و تصمیم به اصلاح خودم گرفتم
تجدید نظر در رفتار و توبه و بازگشت و ... .
از او پرسیدم که میدانی عکس کدام شهید بود؟ جواب داد منکه اصلا شهدا و ... را نمیشناختم
اما بعد از تغییر و تحول و شناختی که از مجامع مذهبی و... پیدا کردم فهمیدم که عکس
شهید بزرگوار حاج محمد ابراهیم همت بوده است.
و حالا این من بودم که متحیر و مشعوف به خودم و دیگران میگفتم و می گویم: دیدی که شهدا
زنده اند و این ما هستیم که کوریم؟ دیدی که بندگان صالح خدا کار را تمام کرده اند و تاثیرشان
محدود به حیات و قیود ظاهری نیست؟
یاد آقا سید مرتضی آوینی بخیر که خوب شهیدان را شناخته بود و عاقبت هم به ایشان ملحق شد
و چه زیبا ترنم میکرد: ای شهید ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود نشسته ای دستی برآر وما
قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز دریاب... اللهم ارزقنا السعادة والشهادة... .