بعد از کلی کشمکش و برو و بیا و تعویض بلیط و ناهماهنگیهای معمول که شرحش بماند( با دهن روزه و ادامه منبر در تهران و تهیه حداقل ارز و تنبلی مسئولین مربوطه و...) با عجله و نسبتا دیر رسیدم فرودگاه امام(ره) و بعد از گذر از هفت خوان(اینجاها حال کسانیکه زیاد سفر خارجی میرند قابل فهمه!) وارد هواپیمای ترکیش شدم.
نکته ای توجهم رو جلب کرد بر خلاف همه که از این سفرها تعریف میکنند(مقوله ی بی حجابی مسافران ایرانی!!) احترام فوق العاده ی مهمانداران ترکیه ای و البته بی حجاب هواپیما بود که در طول سفر نسبتا طولانی تا استانبول(3ساعت) مدام به مسافران خدمات میدادند با روی خوش حتی برای جا دادن وسایل مسافران غالبا غیر هموطن خودشان روی صندلی بالا میرفتند و حتی بچه ی کوچک خوابیده را در صندلی مرتب میکردند که نظیرش رو در خطوط خودمان منکه ندیدم.
ساعت موبایلم نزدیکای 7 صبح رو نشون میداد و من نگران قضا شدن نماز صبحم مدام از پنجره بیرون رو می پاییدم ولی از روشنایی و طلوع خبری نبود و اواخر کار تازه نور کمی در افق دیده میشد که اعلام فرود خیالم رو راحت کرد.
ورود به فرودگاه استانبول همان و مواجه شدن با خیل جمعیت هفتاد و دو ملت و غالبا نیمه برهنه همان. حالا با چه زبانی با کی حرف بزنم با این چهره ی نا همگون با بقیه؟( محاسن و یقه آخوندی و کت و شلوار تو این گرمایی که همه عریانند. البته نا گفته نماند از اجبارات سفر خارجی که شخصی میروی نه دولتی لباس شخصی پوشیدن است به توصیه!)
همه مسافران ترانزیتی که دو تکه سفر میکنند رو تک تک شخصی بعد از رویت بلیطشان به سالن ترانزیت راهنمایی میکرد نه سالن اصلی فرودگاه که امکان نماز در آن باشد. نگران به ساعت که نگاه کردم دلم آرام شد چون ساعت فرودگاه 5:25 دقیقه رو نشون میداد و این یعنی برا نماز وقت هست.
رفتم کنار یکی از کارمندان فرودگاه و با ناامیدی به زبان اذری گفتم من میخوام نماز بخونم( از محسنات بلد بودن زبان مادری) در کمال نا باوری به ترکی گفت تو بیا و قسمت ورود ممنوع گیت رو باز کرد و گفت بعد از کنترل امنیتی وارد شو و دست چپ برو مسجد.(خدایا! اینجام اسمت برو داره قربونت برم).
بعد از کنترل از مامور بعدی هم خواستم برا نماز راهنماییم کند چون خیلی پیچ در پیچ بود. او هم به شنیدن اسم نماز با لبخند پرسید اهل کجایی؟ و وقتی نام ایران عزیز رو بردم لایکی نشانم داد و من خرسند خودم رو به مسجد رسوندم و نماز صبحم رو ادا کردم.
سر به سجده خدایا شکرت که به ادای فریضه ات قابلم دونستی و به نامت مفتخرم کردی.
پ ن: چقدر به ایرانی مسلمان بودنم ببالم؟!!.