... من جان ناقابلی دارم ...
... جسم ناقصی دارم ...
... اندک آبرویی هم دارم که آن را در راه شما (خطاب به امام زمان عج) می دهم...
این جملات فراموش ناشدنی را یادمان نمی رود، در آن نماز جمعه ی تاریخی و بشکوه، آن روز که آبرویت را در کف گرفتی و خاضعانه با آقا و مولای خویش سخن گفتی
گفتی و ما باریدیم... از این همه اخلاص، از این همه تواضع، از این همه نجابت و بزرگی و عشق و...
چه می گویم؟ اصلا... آن چه خوبان همه دارند...
و حال دنیا به تماشا نشسته است، عظمت و بزرگی و عزتِ شما و ما و همه ی ایرانیان را، دیگر حتی نمی توانند انکار کنند چیزی که عیان است در این حماسه ی سیاسی پر شور و شعور را. (البته که نمی توانند هم از خباثت ذاتی شان دست بردارند.)
ای رهبر و مولای ما!
درس های عشق و عرفان حقیقی را در کلاس عملی اداره ی جامعه اسلامی و در ولایت امر مومنین، چه زیبا و چه با حوصله به شاگردانت می آموزی؟
و خوشا به حال ما که در هوایی که تو نفس می کشی، به هوای تو تنفس می کنیم و از تو می آموزیم در مقام عمل هر آنچه را که خوانده ایم.
آری! اگر با خدا معامله کردی، او خریدار خوبی ست و چه خریداری!
اِنَّ اللهَ اِشتَری مِنَ المُومنین اَنفُسَهُم وَ ..... فَاستَبشِروا بِبَیعِکُم الَذّی بایَعتُم بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الفَوزُ العَظیم (1)
و ... خدا باز آبرویت داد!
1- سوره توبه/111