شب بیست و نهم ماه مبارک اواخر جلسه خطاب به مردم گفتم:چون احتمالا امشب شب آخر ماه مبارک است و معلوم نیست که فردا شب جزء شبهای این ماه باشه یا نه، اجازه بدید امشب با این عزیز! وداع کنیم.

کمی از خوبیها و فضایل و صفای ماه مبارک و سحرها و افطارهای نورانی گفتم و فرازهایی از دعای چهل و پنجم صحیفه سجادیه(ع) را قرائت کردم (السلام علیک یا اکرم مصحوب من الاوقات...) و بعد شروع کردم به خواندن روضه ی وداع زینب و حسین سلام الله علیهما...( جای دوستان خالی).

وقتی به عبارت« مهلا مهلا  یابن الزهرا(س)» رسیدم،به همان سبک سنتی ایرانی چند باری همه جمع این جمله را با من تکرار کردند.. که ناگهان احساس کردم مجلس حال و هوای دیگری گرفته و اکثر افراد جلسه حالت معنوی خاصی پیدا کرده اند و صدای گریه از همه جای جلسه به گوش می رسد،حتی بچه ها هم گریه می کردند و خودم هم...

جلسه را با دعایی که آمیخته به گریه ی شوق و غم فراق ماه مبارک بود به پایان بردیم و از فراز منبر فرود آمدم و برایم چای روضه! آوردند. هنوز چای تمام نشده بود که پیغام آمد که در قسمت بانوان حاج آقا را میخواهند و من با تعجب( و البته اصرار اطرافیان که لابد کار مهمی دارند) به سمت قسمت زنانه ی جلسه رفتم...

یاالله! یاالله!.. پرده را کنار زدند و دو سه نفری جلو آمدند و پس از سلام و احوالپرسی معمول، خانمی را نشان دادند و شرح ماجرا: ایشان از دوستان ما و مسیحی! هستند که دچار مشکلاتی شده بودند، امشب به او پیشنهاد کردیم که به جلسه دعا و توسل ما بیاید و او هم پذیرفت...

در اثناء جلسه و روضه مادرشان پیامک داده که  این موقع شب شما کجا هستید و چه می کنید؟ که همین الان مشکل و گرفتاری ما برطرف شد و.. حاجت روا...

نگاهی به او کردم که قرآن ترجمه رومن را به سینه می فشرد و دوباره اشک می ریخت...

... و من در پوست خودم نمی گنجیدم که بار دیگر بر یقینم افزوده شد و کرامتی دیگر از خاندان عصمت و کرامت، آنهم نسبت به دیگران را دیدم... .

کیمیایی است عجب تعزیه داری حسین(ع)                                   که نباید ز کسی منت اکسیر کشید.